احسان گالیانو

میدونی چرا اینقدر خورشید می کشم؟ چون من بهترین سال های عمرم رو لرزیدم! 🔆

تبلیغات تبلیغات

مرنجان مرجان

من آنم که هر شب با غزل آرام می‌گرفت تو رفتی شعرهایم شد خیس و پریشان مرنجان مرجان از چشمم اشکی لغزید قصور دل من بود همسفرت شدم با لمحه‌ای از نگاهت فرجام قطب‌نما یخ‌بستن شد حوصله‌ی ساعتِ کودک مزاج سررفت جانم شد ویران مرنجان مرجان گرمای دستت که من را یدک می‌کشید دیگر به من اعتنا نکرد نسیم زمهریر، تا استخوان پیشانی‌ام پیچید در کوی یادهای از یاد رفته ردّ پای گذشته را بجوی هنوز خاکسترش در موزه ی عبرت باقیمانده مرنجان مرجان اگر روزی دوباره برگشتی به کوی سنگ‌های
برچسب‌ها: باقیمانده
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها