احسان گالیانو

میدونی چرا اینقدر خورشید می کشم؟ چون من بهترین سال های عمرم رو لرزیدم! 🔆

تبلیغات تبلیغات

شاید زندگی را باید از طفلی که از مدرسه بازمی‌گردد، یاد گرفت

زندگی شاید طفلی‌ست که از مدرسه برمی گردد. تو بچگی یادت میاد چقدر راحت از هر چیزی کیف می‌کردیم؟ یه توپ پلاستیکی ساده، یه بستنی یخی ساده یا حتی بوی نارنگی توی زنگ تفریح، رویای شیرینی بودن و کافیمون بود. بزرگ‌تر که شدیم، به هوش که اومدیم، انگار شمایل زندگی عوض شد و روزگار برامون یه برنامه و رویه جدی‌تر و کج و پیچ نوشت و هر جا به هر زبونی گفتمانی ایجاد شد که: " کمتر بخند، یه سره کار کن، کمتر بازی کن! " در کتاب " ماندن در وضعیت آخر " گفته شده کودک درون ما همون
ادامه مطلب

کتاب هفت گناه کشنده دونالد ترامپ

مردم ده ها باور در مورد خودشون دارن . اهدافی که تعیین می کنیم ، وظایفی که قبول می کنیم و به تناسب اون استراتژی هایی که استفاده می کنیم و در نهایت هر کاری که انجام میدیم ، سرشارِ تاثیرِ از خودباوری هستن . دونالد ترامپ سمبل و مظهر جنجال در روزگار ماست . برخی ترامپ رو یک بت تراشِ بوالهوسِ مریض که حرف های دختر مدرسه ای پسند میزنه میدونن . (۱) برخی دیگه با اشتیاق و آرزومندی از ترامپ حمایت می کنن ، در تصورشون اینه که دیدگاه های مورد حمایت ترامپ با اعتقادات ،
ادامه مطلب

شراب گهواره

یزدان پاک به خدایی خداییت چنان کن که آوای من هرگز فراتر ز سکوت آنان نباشد ای یگانه ای اختیاردار جام سرریز تلخی را بشکن لیک شهد ساز نوشین تر ز شراب گهواره به کام هفتاد و دو ملت آنان که بیداری کشیده اند ای یگانه ای که نگاهت به نگاهی نگران است هر گمان بد و ستم کز من بدیشان رسیده ببخشای و آن را نیکی شمر و احسان مختصر خواهم گفت بیاموزان مرا آن دانش که خدمت گذارم آن دو را راستی مَرَواد از یادت که به موسم شتا آنهنگام که کُه ز حیرت تحرک نتوان در سر پل زمستان به
ادامه مطلب

قایق کاغذی، بادبان های دروغین!

این قصه یه زنگ خطره! هر لبخندی واقعی نیست، هر حرفی حقیقت نداره. این قصه از همون قایق کاغذی شروع شد؛ و به مقصدی که هیچ‌وقت نبود، تموم شد. آدم‌ها رؤیا داشتن؛ رؤیای ساختن یک زندگی تازه. جایی دور، زیر آسمونی که بوی آرامش بده. اما رؤیاهاشون دست کسی افتاد که امّیدهاشون رو معامله کرد. آخرش فقط یه سایه سنگین از ناامیدی براشون موند. اما رؤیاهاشون دستمایه ی زاغِ پلشتی شد که خوب بلد بود سیسِ عقاب بگیره. اسمش میثم شکری‌ساز بود، اما پشتوانه ی تاریخی/خانوادگیِ ش رو کنار
ادامه مطلب

روایت سقوط‌های ناخواسته، زندگی‌های نگفته

کسی بر درختی درخت‌سوز ایستاده بود، نگاهش به سمت انتهای دره ی تباهی می دوید. کسی در دل شهری خاموش، بر خاکی انسان‌کُش ایستاده بود. کبریتی در دست، و با چشمانش که در شعله‌ها خیره مانده بودند، آرام و بی‌صدا با زندگی وداع میگفت. کسی بر لبه‌ی پنجره ایستاده بود، و با گله ای آمیخته با تحبیب، به سایه های لرزان زیر پایش، به فاصله ای بین هستی و نیستی، زل زده بود. این آخرین توئیت کیانوش سنجری است که دریغای ما را در اندوه کوچش دوچندان میکند: “ما برای عشق به زندگی جان
ادامه مطلب

شاید زندگی را باید از طفلی که از مدرسه برمی گردد، یاد گرفت

زندگی شاید طفلی ست که از مدرسه برمی گردد. تو بچگی یادت میاد چقدر راحت از هر چیزی کیف می‌کردیم؟ یه توپ پلاستیکی ساده، یه بستنی یخی ساده یا حتی بوی نارنگی توی زنگ تفریح، رویای شیرینی بودن و کافیمون بود. بزرگ‌تر که شدیم، به هوش که اومدیم، انگار شمایل زندگی عوض شد و روزگار برامون یه برنامه و رویه جدی‌تر و کج و پیچ نوشت و هر جا به هر زبونی گفتمانی ایجاد شد که: "کمتر بخند، یه سره کار کن، کمتر بازی کن!" توی کتاب "ماندن در وضعیت آخر" گفته شده کودک درون ما همون
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها